برای تنفر،
قلبی به کوچکی یک قلوه سنگ هم کافیست
اما برای دوست داشتن
باید قلبی به بزرگی یک کوه داشت.
به چشمانم نگاه کن و بگو
چطور میتوان بر قلوه سنگی خانه ساخت؟
من آشیانه ام را بر ستیغ کوه
بر روی سخت ترین و بلند ترین صخرهی آن
نه با خس و خاشاک
که با عشق و ایمان بنا خواهم کرد.
جایی که بادهای ویرانگر شک
و ابرهای تیره اشک
در ارتفاع حقیر خود
هوهو کنان و گریان
از زیر پاهایمان بگذرند.
من آشیانه ام را
بر فراز کوهی خواهم ساخت
چنان بلند
که صبحها در زلال آبی آسمانش
تن به آب بسپاریم
و ترانهی رویاهای مهتابی شب دوشینمان را
در گوش خورشید بخوانیم.
به چشمانم نگاه کن و بگو
بر کدام ستیغ قلب تو
جایگاهی چنین رفیع
یافت می شود؟